اين كتاب در 1895 توسط استيفن كرين نوشته شده است. هنري فليمينگ كه جواني روستايي و اهل نيويورك است، داوطلبانه وارد ارتش متحد مي شود. ابتدا چون از جنگ و تيراندازي خبري نيست، هنري جوان بسيار مغرور و متكبر است و به همه چيز به ديده استهزا مي نگرد، اما چندي بعد كه جنگي در چانسلور سويل در شرف وقوع است، ترس تمام وجودش را فرا مي گيرد، به مجرد شروع نبرد، او كشفي مي كند. به زودي تيراندازي آغاز مي شود و او خود را در قلب سپاه جاي مي دهد تا جاي امني داشته باشد.

وقتي دشمن حمله اش را آغاز مي كند، هنري فرمانده خود را از دست داده، از ترس مي گريزد. هرگاه كه به جبهه باز مي گردد، دوباره با ترس شديدي مواجه مي گردد و اين به صورت كابوس وحشتناكي برايش درآمده است. تجارب تلخ، منظره رنج آور مرگ و شجاعت غيرقابل توصيف مردان عادي سرانجام پرده ها را از جلو چشمان او پس مي زنند.با خشم و غضب تمام ناپاكي را از وجود خود دور مي كند، او با پيشرفتي قاطع پرچم هاي قشون را پيشاپيش همه حمل مي كند.نكته قابل توجه اين است كه نويسنده در موقع نگارش اين كتاب فقط 25 سال از عمرش مي گذشته و هيچ گونه تجربه شخصي در جنگ نداشته است

«استيفن كرين» Stephen Crane نويسنده و خبرنگار آمريكايى در اول نوامبر ۱۸۷۱ از پدرى متدين و مادرى فعال در اتحاديه حقوق زنان مسيحى به دنيا آمد. در همان دوران كودكى پدر خود را از دست داد و مجبور به ترك زادگاهش «پورت جرويس» نيويورك شد و به همراه مادرش در سال ۱۸۸۳ به «ابسورى پارك» نيوجرسى نقل مكان كردند. همان شهرى كه چند سال بعد «كرين» در آژانس خبرى برادرش به عنوان گزارشگر مشغول به كار شد. پس از به اتمام رسيدن تحصيلات مقدماتى او يك ترم را در كالج «لافايت» به تحصيل پرداخت و پس از آن در سال ۱۸۹۱ به دانشگاه «سيراكيوز» خود را منتقل كرد.

«كرين» آنقدر كه از نوشتن و بازى بيس بال لذت مى برد از تحصيل فرارى بود و به همين جهت در پايان نيم سال اول، دانشگاه جديدش را نيز ترك كرد و در تابستان همان سال موفق به ملاقات «هاملين جرالد» شد كه سخنرانى هاى پرشور و حرارت او در باب «رئاليسم» و «امپرسيونيسم» الهام بخش «كرين» در شكل دهى چارچوب ادبى اش شده بود و خود آن را در يك جمله شرح مى دهد:

صداقتى درونى در شرح دنيايى كه «با دو چشم خود مى بينيد». «كرين» شغل نويسندگى خود را در نيويورك و با زيرنظر گرفتن و دقت در زندگى و فضاهاى محله هاى فقير و پرجمعيت آن شروع كرد كه در نهايت او را در نوشتن اولين رمانش با نام «مگى: دخترى خيابانى» به سال ۱۸۹۳ يارى كرد. پس از آن به سراغ سربازان قديمى رفت و با دقت در خاطرات و حكايت هايشان موفق به ذكر جزئيات فراوانى در رمان بعدى خود با نام «نشان قرمز شجاعت» شد.

او كه براى انتشار اين رمان مجبور به پرداخت تمام هزينه ها به صورت شخصى شده بود به ناچار اثر چاپ شده اش را يكجا فروخت و از اين باب سود مالى چندانى حاصلش نشد. اما از آنجا كه اين رمان با استقبال خوبى مواجه شده بود چند ماموريت خبرى با دستمزد مناسب به او محول شد كه در بين آنها مى توان به سفر سال ۱۸۹۵ او به مكزيك اشاره كرد. او در زمان حضورش در مكزيك اولين كتاب شعر خود با عنوان «سواران سياه» را در سبك شعر آزاد منتشر كرد و هدف خود از آن را «اظهارنظر در باب كليات زندگى» بيان كرد.

«استيفن كرين» اما به زعم همگان استاد داستان كوتاه است. او كه در رمان هاى بعدى اش صداقت ذاتى خود را در تركيب با ابتذالات پيش پا افتاده رمان نويسى ارائه كرد در داستان هاى كوتاهش فضاهايى طبيعى و ملموس به مانند داستان هاى وسترن خلق كرد. او به راحتى قادر بود در سير داستانى خود آنچه را كه مى خواست بزرگ و باقى را كوچك جلوه دهد بدون آنكه خواننده به قضاوت تبعيض آلود نويسنده پى ببرد. مهم تر از همه آنكه «كرين» قلمى صادق داشت و اين صداقت بيان نويسنده را آنقدر به خود جذب مى كرد كه نويسنده به راحتى قادر به غافلگيرى و تاثيرگذارى به خواننده مى شد. در اواخر سال ،۱۸۹۶ «كرين» براى پوشش خبرى انقلاب كوبا به اين كشور سفر كرد.

در دوم ژانويه ۱۸۹۷ او سوار بر كشتى «كومودور» بود كه در فاصله چندين ساعته با «جكسون ويل» در دريا غرق شد و سرگردانى ۳۰ ساعته او در دريا به خلق بهترين داستان زندگى اش با نام قايق بى پناه منجر شد كه در باب تحمل، رفاقت و ماهيت سرنوشت است. با بازگشت به بندر او در هتلى تحت مراقبت «كورا تيلور» قرار گرفت كه بعد ها او را در تهيه گزارشى از جنگ تركيه و يونان همراهى كرد و اولين زن خبرنگار جنگ نام گرفت و با «كرين» همراه شد. طى پاييز و زمستان سال ۱۸۹۷ «كرين» يك سرى داستان كوتاه نوشت كه در بين آنها «هتل آبى» و «عروس در آسمان زرد» ديده مى شود. اما درآمد حاصل از داستان هاى كوتاه كفاف مخارج زندگى را نمى داد و بدهى و تشويش به سراغش آمد. با آغاز جنگ اسپانيا و آمريكا «كرين» براى نام نويسى در نيروى دريايى اقدام كرد اما از آنجا كه خود را خبرنگار معرفى كرده بود پذيرفته نشد.

به انگلستان بازگشت و در آنجا از توجه مردم به آثار ادبى اش و حمايت هاى دوستانى چون «جوزف كنراد» و «هنرى جيمز» حظ فراوان بود. به رغم ابتلا به مرض سل،«كرين» به تكميل جلد دوم اشعارش اهتمام ورزيد و علاوه بر آن موفق به چاپ يك جلد داستان هاى كوبايى و چند اثر ديگر شد. اين نويسنده جوان در حالى كه تنها ۲۸ سال از عمرش مى گذشت در ۵ ژوئن ۱۹۰۰ در «بادن ويلر» آلمان درگذشت در حالى كه غير از آثار ادبى اش يادگار ديگرى در ميان مردم به جاى گذاشته بود: يك دنيا بدهى.